سیده بارانسیده باران، تا این لحظه: 13 سال و 21 روز سن داره

باران بهاری

زمستانست .هوا بس ناجوانمردانه سرد است ...

سلام بارانم زمستانت مبارک زمستان امسال با وجود نازنین تو خیلی زیبا تر از سالهای گذشته ست. من وتو  و بابایی برای استقبال از این فصل یک هفته ای را سرما خوردیم وبه لطف هوای تمیز شیراز بابا هنوز خوب نشده و در گیر سرما خوردگیست. این برای اولین بار بود که هرسه با هم مریض میشدیم و پیش دکتر میرفتیم.البته امیدوارم آخرین بار هم باشه. از تو بنویسم که این روزها اینقدر شیطنت میکنی که گاهی از کوره در میروم وتا به خودم بیایم و اعصاب را کنترل کنم شما یک عدد "پس کله"نوش جان کردید.البته خیلی یواششش میزنم... به جون خودم حالا دیگر خانوم شده ای وکوچکترین چیزهایی که روی زمین یا کف آشپزخانه ریخته است را برایم جم...
4 دی 1390

باران واولین دیدار با ماه محرم به روایت تصویر

مادرم رباب دخترم فدای علی اصغر شش ماه ات. سقایش کردم .به جای علیت . تا توانستم به او شیر دادم وسیرابش نمودم. با چهرهای خندان آماده ی فدا شدن در راه شماست. بارانم فدای گریه های العطش علی اصغرت....     ...
16 آذر 1390

عکسای جدید

سلام به عزیز دردونه ی خودم...... بارانیییییییییی نمی دونم کی میشه اینا رو بخونی  وبدونی که چقدر این روزا شیطون شدی و آتیش میبارونی. تا زمانی که خوابی همه چی آرومه... اما تا از خواب بیدار میشی دیگه باید در بست در خدمت شما باشم  بی خیال کارای خونه و غیره بشم. خدانکنه که لحظه ای از جلوی چشمت دور شم اونوقته که با صدای دل فریبت  من و همسایه ها رو بی نصیب نمیذاری ماه محرم امسال برای من دلنشین تر از سال های گذشتست  چون توهم امسال در کنار من و بابایی هستی  ودوم اینکه هوای بارانی قشنگی چند روزه که در شیراز در حال بارش هست. جمعه این هفته  همایش شیرخوارگان حسینی هست و ...
9 آذر 1390

سرویس خواب عمو

سلام بابا... من و ببخش که دیر به دیر میام تو وبلاگت مطلب مینویسم. خودت که در جریان هستی که عمو احمد ازدواج کرد و من این مدت حسابی سرم شلوغ بود و داشتم برای عمو سرویس خوابشو درست می کردم خلاصه زیاد سرت و درد نیارم بریم سراغ عکسها     خیلی دوست دارم بابایی امیدارم خوشت اومده باشه ...
3 آذر 1390

حال وهوای بارانییییی

پیغام دلنواز تو آمد به سوی ما بوسیدمش به دیده ی گریان نهادمش از ترس آنکه سیل سرشکم بشویدش از دیده بر گرفتم و بر جان نهادمش سلام به دوستای عزیزمون . این شعر زیبا  تقدیم به شما به خاطر اظهار لطفتون در پست قبلی به من و همسرم. وسلام  به دختر مهربون خودم  که اگه اون نباشه میخوام دنیا نباشششششششششششششششه الان که دارم این مطلبو مینویسم  تو خوابی و یک ساعتی میشه که از مرکز بهداشت برگشتیم.خدا رو شکر وزنت به هفت کیلو رسیده بود و دکتر اونجا راضی بود از این اضافه وزنت در این ١٥ روز. از خبرای جدید بگم برات که عمو به سلامتی مراسم ازدواجشون انجام شد و زندگی مشترکو آغاز کردن. توی ...
30 آبان 1390

یا علی گفتیم وعشق آغاز شد...

دی ماه ١٣٨٥ در یک روز سرد زمستانی که مصادف بود با عید غدیر پیوندی عاشقانه شکل گرفت........ آری بارانم. دراین روز عزیز بود که من وبابایی ازدواج کردیم . هیچ گاه تصور نمیکردم غدیر آغاز عشق ما باشد. با اینکه من وبابایی سالها بود که همدیگر رامیشناختیم بر حسب اینکه او پسر دایی من بود ومن دختر عمه .... هیچ گاه به ذهنم هم خطور نمیکرد زمانی عاشقش شوم وپنهانی در دل دوست بدارمش. غافل از اینکه باباهم مدتها قبل تر  به این قضیه فکر کرده بود و در پی نقشهای برای گفتن این موضوع بود . حالا چی شد که بالاخره ما به هم رسیدیم داستان طولانی هست وباید سر یه فرصت مناسب برات بگم. ...
23 آبان 1390

خبرهای آبانییییییییییییییییییییییی

سلام به روی ماه دختر گلم و دوستای عزیزمون         باید منو به خاطر دیر به دیر اومدنم ببخشی. آخه سر مامان این روزا خیلی شلوغه.... از یه طرف مشغول کارای عمو احمد هستیم چون جمعه این هفته عقدشه .............. هفته پیش هم رفتیم بندر گناوه ومن هنوز خسته سفرم وکلی کارای عقب مونده وانجام نداده دارم.شما هم که حسابی بغلی شدی و روی زمین بند نمیشی و لحظه ای هم طاقت تنهایی نداری وثانیه ای اگه کسی کنارت نباشه جیغ وفریاد هایی از گلوی مبارک بیرون میدی که همه مات ومبهوت می مونند که این صدا ها از باران خوش اخلاق خودمونه؟ دندون خوشگلت بالاخره داره در میاد و شیرینی خندهاتو بیشتر کرده ...
18 آبان 1390

لیلی زیر درخت انار

این عکس خوشگلو دایی گرفته  ومنو یاد این داستان کوتاه از خانم عرفان نظر آهاری انداخت ...                                                                             لیلی زیر درخت انار نشست. درخت انار عاشق شد.گل داد .سرخ سرخ. گلها انار شد.داغ داغ...
4 آبان 1390