یا علی گفتیم وعشق آغاز شد...
دی ماه ١٣٨٥ در یک روز سرد زمستانی که مصادف بود با عید غدیر پیوندی عاشقانه شکل گرفت........
آری بارانم. دراین روز عزیز بود که من وبابایی ازدواج کردیم .
هیچ گاه تصور نمیکردم غدیر آغاز عشق ما باشد.
با اینکه من وبابایی سالها بود که همدیگر رامیشناختیم بر
حسب اینکه او پسر دایی من بود ومن دختر عمه ....
هیچ گاه به ذهنم هم خطور نمیکرد زمانی عاشقش شوم وپنهانی در دل دوست بدارمش.
غافل از اینکه باباهم مدتها قبل تر به این قضیه فکر کرده بود و در پی نقشهای برای گفتن این موضوع بود .
حالا چی شد که بالاخره ما به هم رسیدیم داستان طولانی هست وباید سر یه فرصت مناسب برات بگم.
فقط اومدم بگم محمود عزیزم در کنار تو بود که خودمو شناختم وبا تو بود که زیبایی های دنیا رو دیدم وبا تو بودن برایم بهترین لحظات زندگیست ومیدانم با تو میشود به خدا رسید
سالگرد ازدواجمان مبارک
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی