زمستانست .هوا بس ناجوانمردانه سرد است ...
سلام بارانم
زمستانت مبارک
زمستان امسال با وجود نازنین تو خیلی زیبا تر از سالهای گذشته ست.
من وتو و بابایی برای استقبال از این فصل یک هفته ای را سرما خوردیم
وبه لطف هوای تمیز شیراز بابا هنوز خوب نشده و در گیر سرما خوردگیست.
این برای اولین بار بود که هرسه با هم مریض میشدیم و پیش دکتر میرفتیم.البته امیدوارم آخرین بار هم باشه.
از تو بنویسم که این روزها اینقدر شیطنت میکنی که گاهی از کوره در میروم وتا به خودم بیایم و اعصاب را کنترل کنم شما یک عدد "پس کله"نوش جان کردید.البته خیلی یواششش میزنم... به جون خودم
حالا دیگر خانوم شده ای وکوچکترین چیزهایی که روی زمین یا کف آشپزخانه ریخته است را برایم جمع میکنی و در یک فرصت استثنایی وبه دور از چشمان ما نوش جان میکنی.
یکی دوبار هم که واقعا خدا به ما نظر لطف داشت واین اشیایی که تو توی دهنت گذاشته بودی را دیدیم و...این اشیاء شامل انگشتر بابا. شکلات.سر بطری و... هست که کامل توی دهنت کرده بودی .بماند اون چیزایی رو که ما ندیدیم و...
از علاقه شدید تو به خوردن دستمال کاغذی و خود کاغذ در شگفتم .از زمانی که یاد گرفتی دستت رو به در و دیوار بگیری و راه بری تک تک وسایلی که دستت به آنها رسیده از خراب کاری های تو بی نصیب نبودند .مجسمه یادگاری یکی از دوستان .سی دی های بابا ودستگاهDVD وتمام کشوها وکمد هاو.... از چی بگم
دنیای پر از کنجکاوی تو گرچه گاهی زیباست اما پر خطره دخترم .روزی چند بار زمین خوردن تو نگرانم میکنه.امیدوارم زودتر به این مرحله تکامل برسی وخودت مراقب خودت باشی.
وقتی میخوام نماز بخونم تمام جانمازمو به هم میریزی و بعد میای جلوم میشینی وغش غش میخندی.خدا منو ببخشه مدتیه توی نماز هم باید حواسم به تو باشه...
امروز که دیگه اینقدر اذیت کردی ومنم برای یه کم خواب میمردم بابا زحمت کشید تو را با خودش برد کارگاه ومن کمی خوابیدم.
از شیرین کاری های جدیدت بگم که بلد شدی دست میدی . با صدای هر آهنگی سرت رو تند تند تکون میدی وبماند.اگه هر روز کلی منو بابا رو بوس نکنی روزت روز نمیشه اونم از نوع آبدار و زورکی اگه هم رو ببینی یه دندون کوچولو هم آخرش نصیب مون میکنی.
دیگه باید برم مامانی .به زودی با خبرای خوبی بر میگردم