این روزها باران آتش میباراند
سلام ما دوباره اومدیم گرچه خیلی دیر ...
آره آخه اینجا شیرازه وما حال نداریم.
بالاخره ماه صفر تموم شد واز همین جا ماه ربیع الاول رو به همه ی دوستای گلمون تبریک میگم.
این روزها کنجکاوی های تو برای شناختن دنیای دور و برت به حد فاجعه باری رسیده .این که خطر را نمیشناسی واینکه خداوند مهربان همیشه بلا را از سر تو دور مینمایند چیزی فراتر ازدرک من است گاهی دلم میخواهد ساعاتی فقط سجده شکر به جا بیاورم...
تمام اسباب بازی هایت فقط برای لحظاتی سر تورا گرم میکنند وبعد از آنها دل زده میشوی وسر وقت همون چیز هایی میروی که نباید بروی نظیر کنترل ها.سی دی های بابا .لب تاب. کمدها .کشوها و...
به پیشنهاد بابا برای تمدد اعصاب کلاس های نقاشی رو دوباره شروع کردم ومجبورم دو روز در هفته برای ساعاتی تو را به خانه مادر بزرگ ها بسپارم و از تو دور باشم.البته برام خیلی سخته همش به فکرتم ودلم پیش تو هست اما برای دوتا مون لازمه چون به فرموده بابا کمی (بچه ننه) شدی
حالا هر کس رو که میبینی با بالا و پایین کردن سر به اون سلام میکنی
بابا وماما .به به.دو.د د.هاپ هاپ .ویه سری حرفهای ناشناخته از فرهنگ لغات خودت به زبون میاری که بعضیا شون واقعا خنده داره .
شنیدن کلمه ماست حال تو را عوض میکنه و از خود بیخود میشی .میتونی تمام روز رو ماست بخوری واز خوردنش خسته نشی البته این یه مشکل ژنتیکی هست در خانواده که فعلا درمانی براش یافت نشده
این عکسی که در پایین می بینید آخرین مدل ساله یعنی آخر ساله
واین عکس خوردن یک نوع غذای کمکی بدور از چشمان مامان وبابا.که از قبل خورده شدهبقیشو هنوز وقت نشد بخوره
شما میتونید از بقیه خرابکاری های باران در ادمه مطلب دیدن کنید
این مجسمه یادگاری بود و حالا دیگه نیست به لطف باران
در یک حرکت دو ضرب لیوان منقش به عکس باران که اینم یادگاری بود خرد شد وشکست به دست بارانییییی
اینم یه حرکت ِژانگولر
واینم عکس آخر رخت آویز بیچاره که تو شبانه روز آویز اون هستی واگه زبون داشت حرفای زیادی واسه گفتن میزد.
دیگه موقع رفتنه تا پست بعدی خدا نگهدار