سیده بارانسیده باران، تا این لحظه: 13 سال و 28 روز سن داره

باران بهاری

مهمان مامان

سلام  عزیزکم الان که دارم برات می نویسم دو روزه که مهمان خونه ی بابا جون هستیم و قراره که تاآخر هفته هم اینجا بمونیم.آخه بابایی رفته مامورییت اینجا انگاری به تو خیلی خوش میگذره و داری صفا میکنی............................ به من که خیلی خوش میگذره چون تنها وظیفم شده شیردادن تو می خورمو میخوابم.خاله و دایی ها دور وبرت  رو گرفتن  به تو میرسن. حسابی هم بغلی شدی.خدا به  داد من وبابا برسه روزی که بریم خونه ..........باید شب تاصبح شما رو بغل کنیم وراه ببریم. ...
11 تير 1390

باران وروجک

سلام خانومی این روزا کارای خونه و رسیدگی به تو این قدر وقتمو پر کرده که کمتر می تونم بیام و برات چیز میز بنویسم خیلی وروجک شدی...خیلی.حتی زمانی که خوابی هم باید مراقبت باشم آخه یاد گرفتی  دور خودت بچرخی.این روزا تا ازت غافل بشم یه کاری دست خودت دادی....تازه داری هرچی دم دستت بیاد رو هم توی دهنت می کنی. دیروز بردمت دکتر آخه روی بدنت دونه های قرمزی زده بود .خدا رو شکر چیزه خاصی نبود یه حساسیت کوچولو داشتی  که تا شب نشده  خوب شدی.خانم دکتر خیلی ذوق تو رو می کرد آخه تمام مطبشو  با دقت نگاه وبررسی می کردی.انگاری دلت می خواست از بغل بابا زود بپری پایین وهمه ی وسایل دکترو  خراب کنی. خانوم دکتر می گفت ...
1 تير 1390

مشهد خرداد1390

خوشحالم ازینکه توانستم تو را به پا بوس امام غریبم ببرم .فهمیدم که همراه خوبی برای تمام  لحظه هایم هستی. چقدر صحن سرای حرم برای تو عجیب بود.آینه کاری ها بد جور نظرت را جلب کرده بودند.از پشت دیوار شیشه ای  داخل صحن  تو را در آغوش  پدر  می دیدم و نگرانت  بودم  که بی قراری نکنی  ولی انگار تو ام حال عجیبی داشتی... خوشحالم که تو را به مهربانیش بیمه کردم دلم می خواهد بدانی من همه ی زندگیم را مدیون امام رضا هستم. ...
25 خرداد 1390

مسابقه خواب فرشته ها

باران گلم عکسای زیادی از خوابیدنت داشتم ولی با بابایی تصمیم گرفتیم اینو واسه مسابقه بذاریم.این روزا خیلی خوش خنده شدی  از ترک دیوار هم  میخندی.این عکس ساعت 12 شب بابا ازت گرفته نمی دونم چه خواب بامزه ای  می بینی ... ...
23 خرداد 1390

دلنوشته مامان نفیسه

بهترین هدیه ی زندگی ام قول شرف میدهم تا آخرین دقایق زندگیم با تو باشم   وتو هیچ زمانی تنها نمانی از خداوند می خواهم تا  آخرین نفس اجازه مادر بودن تو را به من بدهد و طعم شیرین در آغوش گرفتنت را از من نگیرد. بارانم  لحظه ای از محبت ورزیدن به تو دریغ نخواهم کرد وبجای تمام مادرانی که عشقی ندارند که نثار فرزندانشان کنند به تو عشق خواهم وزرید. ...
2 خرداد 1390

مادر

 لیلی گفت:کاش مادر می شدم مجنون بچه اش را بغل میکرد.  خداگفت:مادری بهانه ی عشق است بهانه ی سوختن تو بی بهانه عاشقی تو بی بهانه میسوزی...... ...
2 خرداد 1390