شروع غذای کمکی برای باران
سلام باران عزیزم
ببخش مادر که ویروسی شدن کامپیوتر وقطع شدن اینترنت باعث شد که دیر این مطلب و واست بنویسم.
١٢ شهریور ماه بود که همراه بابا تورا به مطب دکتر محمدیان بردیم خیابان ها عجیب شلوغ بودند وهوا هنوز گرمو آلوده....
دم در مطب مثل همیشه هیچ جای پارکی نبود وباز همان جای سابق توی کوچه پس کوچه های اطراف ماشین را پارک کردیم و رفتیم.
چون از صبح برات وقت گرفته بودم طولی نکشید وارد اتاق دکتر شدیم ودکتر با دیدن تو با خنده وذوق به ما خوشامد گفت.
معاینه گوش حلق و بینی شروع شد .شیطنت می کردی وچند بار خواستی دستگاه معاینه را از دست دکتر بگیری که مانعت شدم.قد٦٥ وزن٥٠/٦ دور سر٤٠
گرچه دکتر می گفت همه چی عالیست اما من از وزنت زیاد راضی نبودم چون احساس می کنم کمی لاغر شدی به خاطر دندان های هنوز در نیامده ات.
دکتر دستور شروع غذای کمکی داد .نمی دانی چقدر خوشحالم
مدتی قبل برایت خرده برنج کامفیروزی راشستم وآسیاب کردم چون اعتمادی به این آرد برنج های بازارندارم.
از روز یکشنبه ١٣ شهریور که خانه مامان جون بودیم سرلاک را به دستور خانم دکتر شروع کردم.
نگران بودم نمی دانم چرا...؟
درست کردم .سرلاک +آب جوشیده سرد شده
کمی سفت شد بی تجربگیه دیگه.ودوباره کمی آب...
در راه آشپزخانه تا اتاق به غذایت دعا می خواندم.ومرتب هم میزدم وسوره والعصر را زیر لب زمزمه میکردم وتو اولین غدایت را با طعم وعطر کلام خداوند نوش جان کردی.
(وخطاب میشود بخورید وبیاشامد شما را گوارا باد. طور١٩)
اولین قاشق غذا را با کمی تامل خوردی.اما بعد برق اشتیاق برای ادامه آن را در چشمانت دیدم.اما من در اولین روز فقط مجاز به دادن همین قدر غذا به تو بودم .به اسرار مامان جون که خودشون به تو غذا میدادن یکی دو قاشق دیگه هم اضافه میل نمودید.
اما حالا که حدود یک هفته ای از اون روز میگذره تو تقریبا یک کاسه کوچک هر روز غذا میخوری.یک روزحریره و روز دیگر سرلاک...
نوش جانت وگوارای وجودت