سیده بارانسیده باران، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

باران بهاری

شروع غذای کمکی برای باران

1390/6/22 0:29
نویسنده : نفیسه
666 بازدید
اشتراک گذاری

سلام باران عزیزم

ببخش مادر که ویروسی شدن کامپیوتر وقطع شدن اینترنت باعث شد  که دیر این مطلب و واست بنویسم.

١٢ شهریور ماه بود که همراه بابا تورا به مطب دکتر محمدیان بردیم خیابان ها عجیب شلوغ بودند وهوا هنوز گرمو آلوده....

دم در مطب مثل همیشه هیچ جای پارکی نبود وباز همان جای سابق توی کوچه پس کوچه های اطراف ماشین را پارک کردیم و رفتیم.

چون از صبح برات وقت گرفته بودم طولی نکشید وارد اتاق دکتر شدیم ودکتر با دیدن تو با خنده وذوق به ما خوشامد گفت.

                 Orkut Scraps - Welcome

معاینه گوش حلق و بینی شروع شد .شیطنت می کردی وچند بار خواستی دستگاه معاینه را از دست دکتر بگیری که مانعت شدم.قد٦٥  وزن٥٠/٦  دور سر٤٠

گرچه دکتر می گفت همه چی عالیست اما من از وزنت زیاد راضی نبودم چون احساس می کنم کمی لاغر شدی به خاطر دندان های هنوز در نیامده ات.www.smilehaa.org

دکتر دستور شروع غذای کمکی داد .نمی دانی چقدر خوشحالمنیشخند

مدتی قبل برایت خرده برنج کامفیروزی راشستم وآسیاب کردم چون اعتمادی به این آرد برنج های بازارندارم.

از روز یکشنبه ١٣ شهریور که خانه مامان جون بودیم سرلاک را به دستور خانم دکتر شروع کردم.

نگران بودم نمی دانم چرا...؟

درست کردم .سرلاک +آب جوشیده سرد شده

کمی سفت شد بی تجربگیه دیگه.ودوباره کمی آب...

در راه آشپزخانه تا اتاق به غذایت دعا می خواندم.ومرتب هم میزدم وسوره والعصر را زیر لب زمزمه میکردم وتو اولین غدایت را با طعم وعطر کلام خداوند نوش جان کردی.

(وخطاب میشود بخورید وبیاشامد شما را گوارا باد. طور١٩)

اولین غذای کمکی

اولین قاشق غذا را با کمی تامل خوردی.اما بعد برق اشتیاق برای ادامه آن را در چشمانت دیدم.اما من در اولین روز فقط مجاز به دادن همین قدر غذا به تو بودم .به اسرار مامان جون که خودشون به تو غذا میدادن یکی دو قاشق دیگه هم اضافه میل نمودید.

میشه یه قاشق دیگه هم بهم بدی

اما حالا که حدود یک هفته ای از اون روز میگذره تو تقریبا یک کاسه کوچک هر روز غذا میخوری.یک روزحریره و روز دیگر سرلاک...

نوش جانت وگوارای وجودتقلببای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

خاله انسیه
22 شهریور 90 11:46
جیگرتو بخورم خوشگلکم که با اشتها غذا میخوری


خاله بیا خونمون تا مامان واسه تو هم ازین غذاهای خوشمزه درست کنه.
مامانی
22 شهریور 90 11:59
سلام چه جیگریه

خوشحال میشم به ماهم سر بزنی


حتما بازم پیش ما بیاین خوشحال میشیم.
مامان علي
24 شهریور 90 4:51
ايشاءا... هميشه خوش غذا باشي و ماماني هم به به خوش مزه واست درست كنه .
محيا كوچولو
29 شهریور 90 22:13
واي خاله منم اينقده دلم ميخواد غذاي كمكي بخورم، اما ميگن حالا زوده


یه روزی هم نوبت تو میشه خاله غصه نخور
مامان مریم
1 مهر 90 14:12
به به مبارک خانمی دیگه بزرگ شدی غذا میخوری .نوش جونت جوجه کوچولو .چند وقت دیگه میشینی سر میز وچلو مرغ میخوری .
نفیسه جون ماشالله چه خوشمزه میخوره یاد کوچیکیهای باران افتادم چقدر زود میگذره مثل برق وباد



مرسی خاله که بهمون سر زدید.بارانی رو ببوسید
مامان علي خوشتيپ
2 مهر 90 14:35
نوش جونت باران جون