عکسای جدید
سلام به عزیز دردونه ی خودم...... بارانیییییییییی
نمی دونم کی میشه اینا رو بخونی وبدونی که چقدر این روزا شیطون شدی و آتیش میبارونی.
تا زمانی که خوابی همه چی آرومه... اما تا از خواب بیدار میشی دیگه باید در بست در خدمت شما باشم بی خیال کارای خونه و غیره بشم.
خدانکنه که لحظه ای از جلوی چشمت دور شم اونوقته که با صدای دل فریبت من و همسایه ها رو بی نصیب نمیذاری
ماه محرم امسال برای من دلنشین تر از سال های گذشتست
چون توهم امسال در کنار من و بابایی هستی ودوم اینکه هوای بارانی قشنگی چند روزه که در شیراز در حال بارش هست.
جمعه این هفته همایش شیرخوارگان حسینی هست و دوست دارم که شما رو هم اونجا ببرم .(همین جا از دوست خوب هم شهری مون که به ما خبر داد تشکر میکنم).ساعت شروع برنامه ٨ صبح در حرم شاهچراغ هست .یه کمی زوده واسه ما مامانا تا شما فنقلی ها رو آماده کنیمو لباس بپوشیم.و یه مشکل دیگه هم تمام راه های منتهی به حرم مطهر خط ویژه تاکسی هست ونمی تونیم با ماشین خودمون بریم حالاا انشا ا... که درست میشه وشما رو میبرم.
جمعه هفته پیش هم تولد ایلیا بود وشما دعوت اختصاصی شده بودید.و به خاطر عجله کردن دوربین عکاسی رو هم یادمون رفت ببریم
این عکسا با دوربین موبایل هست ببخشید اگه کیفیت پایینی داره.
از سمت راست(منا.ایلیا. هستی و اون فنقلی هم بارانه دیگه)
اینم عکسای باران در نمایشگاه کتاب در غرفه کودک
و بعد از نمایشگاه به خانه مادر بزرگ رفتیم مامان بزرگ با دیدن تو بسیار ناراحت شد و من و بابایی رو حسابی دعوا کرد که این چه شکلی که بچه ام رو درست کردید حسابی غر زد و ما مجبور شدیم صورتت رو پاک کنیم.
ولی خدایی خیلی بامزه شده بودی و مامان بزرگ هیچ رقمه کوتاه نمیومد .آخه بنده خدا تا حالا اینجوریشو ندیده بود و حسابی جا خورد....
اینم خنده باران که یه کمی از دندوناشو میشه دید...
شب تاسوعا خونه بابا جون اینا (پدر بابا) آش سبزی پزون وروز تاسوعا خونه بابا جون(پدر مامان) شل زرد پزون هست . وسرمون حسابی شلوغ میشه.عکس ها وخبراشو حتما توی پست بعدی برات میذارم.فعلا باید برم چون تو داری از خواب بیدار میشی