سیده بارانسیده باران، تا این لحظه: 13 سال و 27 روز سن داره

باران بهاری

ارسنجان 1390

جمعه ٢٩ مهر ماه به همراه یک هیئت بلند مرتبه راهی ارسنجان  ( ١٢٠ کیلومتری شیراز )شدیم. ارسنجان شهرستان کوچک وقشنگی هست وما خانوادتن این شهر کوچکو دوست داریم.چراکه زمانی مادر  پدربزرگم در این شهر زندگی میکردندو پدر بزرگ نازنینم که اکنون در بین ما نیست هم ارادت عجیبی به ارسنجان داشت. مخصوصا به انار های آنجا که واقعا محشر است... صبح زود به قصد دست یافتن به انار ناب ارسنجان حرکت کردیم. صبحانه را در مکانی به نام چشمه ابوالمهدی نوش جان کردیم.البته دیگر چشمه ای آنجا نبود .درواقع بارش کم باران در آن منطقه باعث خشک شدن چشمه وبی آبیش شده بود. باران قشنگم لحظه ای نشد که خنده ات را از اطرافیان دریغ...
3 آبان 1390

باران

سلام. اول از همه یه عذر خواهی کنم که این عکسارو دیر توی وبلاگ گذاشتم.چون منتظر بودم فایل اصلیش به دستم برسه. اینم عکسی که از باران خانوم در ماه نامه  شهرزاد (مهر ماه 90)چاپ شد .ببخشید اگه کیفیت عکسا پایینه چون از روی عکس گرفته شده. (سمت راست ردیف ٣ اولین عکس) اینم از نمای نزدیک عکس بارانی در حافظیه .نسخه اصلیشه. که زن عمو سمیرا زحمت کشیده تهیه کرده. اینم همون عکس که روی لیوان چاپ شده قول داده بودم ازش عکس بگیرم.     ...
27 مهر 1390

بدون عنوان

سلام دختر گلم. بالاخره عکست توی مجله شهرزاد چاپ شد.من که اصلا یادم رفته بود  خاله انسیه مجله رو خریده بود و به من خبر داد. چند روز پیش هم سالگرد حافظ  بود (٢٠)مهر که اصلا نمی شد وارد خیابون حافظیه بشی چه برسه به این که وارد خود حافظیه بشی.از رئیس جمهور گرفته تا................. اون شب اونجا بودن .وهمه رو راه نمی دادند.ما هم گذاشتیم فردا شبش  با عمو احمد و زن عمو  رفتیم خیلی خوش گذشت. خیلی خوشحالم وبه این افتخار میکنم که حافظ همشهری خودمون بوده وبا وجود اینکه در بینمون نیست اما گنجینه ی نفیسی رو برامون به یادگار گذاشته. یه عکس خوشگل هم عموی زن عمو سمیرا که اونجا عکاس بودن  ازت گرفتن وخیلی با...
23 مهر 1390

خبرای جدید

سلام .اول از همه میلاد امام رضای عزیزم رو به تو دختر مهربونم وتمام دوستای گلمون تبریک میگم. بالاخره تونستم نذرمو ادا کنم ودیروز شنبه 16 مهر ماه جشن میلاد امام رضا رو گرفتم بیشتر مهمونا زحمت کشیدن و تشریف آوردن.خیلی خوش گذشت جای همه سبز بود. مامان جون هم زحمت کشیدن آش دندون برات درست کردن که خیلی خوشمزه بود چون تو هنوز دندون در نیاوردی .جلو جلو برات درست کردن.متاسفانه یادم رفت عکس بگیرم. از بس که روز پر کاری بود.                  از خودت بگم که خیلی وروجک و اذیت کن شدی.واِژگان صداهایی که میگی جدید وبا مزه تر  شده وحروفی مثل (ما  و&nb...
17 مهر 1390

خدا کند فردا باران نبارد!!!

سلام . بارانی گلم رو باید فردا ببرم واکسن ٦ ماهگی شو نوش جان کنه .برامون دعا کنید. امروز هرچی تونستی شیطنت کردی.فقط نگات کردمو خندیدم.تا فردا صبح آزادی هر آتیشی که دلت می خوات ببارونی..................... ...
10 مهر 1390

بدون عنوان

میشه اسم پاکتو رو دل خدا نوشت میشه با تو پر کشید توی راه سرنوشت میشه با عطرتنت تا خود خدا رسید میشه چشم ناز تو روتن گلها کشید. روز دختر را به پاره تنم دخترم وتمام دختران نی نی وبلاگ تبریک میگم. ...
7 مهر 1390

دست گل بابا

سلام بابای قشنگم خیلی وقت بود می خواستم برات مطلبی بنویسم و عکسهای کمدت و تخت تو که خودم برات درست کردم برات بگذارم تو وبلاگت اما چه کنم که سرم شلوغ بود و کمی ام تنبلیم میشد بابایی. خوب دیگه بریم سراغ عکسها........   اینم تختت بابایی که به حالت گهواره در می اید امیدوارم بابایی ازشون خوشت بیاد این کمترین کاری بود که می تونستم برای دختر گلم بکنم دوست دارم. راستی بابایی دایی وعموها هم خیلی کمکم کردن ...
7 مهر 1390

عکس های با مزه باران

این تاب و امتحانی آوردم ببینم چه جوریه ؟.اندازت شده یا نه ؟چون آماده نصب نبود بابا زحمت کشید اونو گرفت وتو سوار شدی با دوتا حل کوچولو خوابت برد اینم توپی که تو خیلی دوستش داری و وقتی می بینیش میپری روش این سری که داشتی بازی میکردی منم در حالی که از پشت تو رو گرفته بودم وحواسم به تلوزیون بود دیدم صدات نمیاد نگات کردم دیدم خوابیدی. این جا هم منطقه ای به نام سر بست هست که واسه تفریح رفته بودیم وشما خواب بودی زمانی که رسیدم با اخلاق بسیار خوب از خواب بیدار شدی اینجا هم زمان برگشتن در دامنه  کوه دراک عمو شهاب و خاله برامون ذرت درست کردن وانگاری تو خیلی از بوی اون کلافه شده بودی وگرسنت شده بود. ...
31 شهريور 1390

شروع غذای کمکی برای باران

سلام باران عزیزم ببخش مادر که ویروسی شدن کامپیوتر وقطع شدن اینترنت باعث شد  که دیر این مطلب و واست بنویسم. ١٢ شهریور ماه بود که همراه بابا تورا به مطب دکتر محمدیان بردیم خیابان ها عجیب شلوغ بودند وهوا هنوز گرمو آلوده.... دم در مطب مثل همیشه هیچ جای پارکی نبود وباز همان جای سابق توی کوچه پس کوچه های اطراف ماشین را پارک کردیم و رفتیم. چون از صبح برات وقت گرفته بودم طولی نکشید وارد اتاق دکتر شدیم ودکتر با دیدن تو با خنده وذوق به ما خوشامد گفت.                  معاینه گوش حلق و بینی شروع شد . شیطنت می کردی وچند بار خ...
22 شهريور 1390